امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Disseminate

    dɪˈseməneɪt dɪˈseməneɪt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      disseminated

    • شکل سوم:

      disseminated

    • سوم‌شخص مفرد:

      disseminates

    • وجه وصفی حال:

      disseminating

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    verb - transitive
    تخم کاشتن، منتشرکردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - the information disseminated by the radio
    - اطلاعات منتشرشده توسط رادیو
    - the dissemination of leftist political views
    - اشاعه‌ی نظریات سیاسی (دست) چپی
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد disseminate

    1. verb distribute, scatter
      Synonyms:
      advertise announce annunciate blaze blazon broadcast circulate declare diffuse disject disperse dissipate proclaim promulgate propagate publicize publish radiate sow spread strew
      Antonyms:
      collect gather

    ارجاع به لغت disseminate

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «disseminate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disseminate

    لغات نزدیک disseminate

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return