امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Does

    dəz dəz
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      did

    • شکل سوم:

      done

    • وجه وصفی حال:

      doing

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    حال ساده‌ی فعل do (با he و she و it می‌آید)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - She does yoga every morning.
    - او هر روز صبح یوگا می‌کند.
    - He does not have the ability to manage this large company.
    - او توانایی اداره‌ی این شرکت بزرگ را ندارد.
    noun plural
    جانورشناسی شکل جمع doe (مادگان بالغ مثل بز و گوزن و خرگوش و غیره) link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده
    - I saw a group of does crossing the road.
    - دسته‌ای از مادگان بالغ را دیدم که داشتند از جاده عبور می‌کردند.
    - The hunter aimed his rifle at the group of does.
    - شکارچی تفنگ خود را به سمت دسته‌ی مادگان بالغ نشانه گرفت.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد does

    1. verb To use, as a drug
      Synonyms:
      takes ingests
    1. verb Behave in a certain manner; show a certain behavior; conduct or comport oneself
      Synonyms:
      behaves seems appears acts
    1. verb Carry out or practice; as of jobs and professions
      Synonyms:
      exercises sets journeys explores arranges tours dresses visits practices
    1. verb Engage in
      Synonyms:
      makes
    1. verb To present a play, etc.
      Synonyms:
      gives produces
    1. verb To fare
      Synonyms:
      manages proceeds
    1. verb Proceed or get along
      Synonyms:
      performs deciphers comes fares
    1. verb Spend time in prison or in a labor camp
      Synonyms:
      serves answers suffices
    1. verb Give rise to; cause to happen or occur, not always intentionally
      Synonyms:
      causes effects makes
    1. verb To bring to a close
      Synonyms:
      fulfills concludes finishes
    1. verb Carry on or function
      Synonyms:
      performs executes fulfills manages completes
      Antonyms:
      defers idles undoes destroys neglects fails loses passes misses
    1. verb To discharge one's responsibilities
      Synonyms:
      executes effects accomplishes

    ارجاع به لغت does

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «does» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/does

    لغات نزدیک does

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return