با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Dolly

ˈdɑːli ˈdɒli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    dollies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
عروسک (به زبان بچگانه)
- My daughter loves playing with her dolly.
- دخترم عاشق بازی کردن با عروسکش است.
- The little girl carried her dolly everywhere she went, treating it like a real baby.
- دخترک عروسکش را به هر جایی که می‌رفت، می‌برد و مثل یک بچه‌ی واقعی با آن رفتار می‌کرد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی ارابه‌ی دستی، چرخ دستی (برای حمل بار به‌ویژه بار سنگین)
- She wheeled the dolly into the garage.
- ارابه‌ی دستی را به گاراژ برد.
- The movers used a dolly to transport the large couch down the stairs.
- کارگران باربری از چرخ دستی برای حمل کاناپه‌ی بزرگ به پایین پله‌ها استفاده کردند.
noun countable
روانه، پایه‌ی سیار (نوعی پایه‌ی چرخ‌دار که دوربین یا صدابر بر آن نصب می‏‌شود و می‏‌توان آن را روی سطحی صاف هدایت کرد)
- The film crew carefully wheeled the dolly across the set to capture the action.
- گروه فیلم‌برداری روانه را به‌دقت در صحنه چرخاندند تا این صحنه را ضبط کنند.
- He carefully positioned the camera on the dolly.
- او دوربین را به‌دقت روی پایه‌ی سیار قرار داد.
verb - transitive
منتقل کردن، حمل کردن (با استفاده از ارابه‌ی دستی)
- He carefully dollied the heavy boxes into the truck.
- با دقت جعبه‌های سنگین را به داخل کامیون حمل کرد.
- The movers dollied the furniture up the stairs to the third floor apartment.
- کارگران باربری مبلمان را از پله‌ها به آپارتمان طبقه‌ی سوم منتقل کردند.
noun slang
قرص متادون
- The dolly is usually taken once a day to treat opioid addiction.
- قرص متادون معمولاً یک بار در روز برای درمان اعتیاد به مواد افیونی مصرف می‌شود.
- The pharmacy dispensed a dolly to the customer with proper instructions on how to take it.
- داروخانه قرص متادون را همراه با دستورالعمل‌های مناسب در مورد نحوه‌ی مصرف آن به مشتری داد.
noun countable informal
انگلیسی بریتانیایی تیکه، عروسک، لعبت (زن یا دختر جوان جذاب)
- The dolly at the bar caught everyone's attention with her dazzling smile.
- تیکه‌ی توی بار با لبخند خیره‌کننده‌اش توجه همه رو به خودش جلب کرد.
- I spent my night with a dolly.
- شبم رو با یه عروسک گذروندم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dolly

  1. noun handtruck
    Synonyms: carrier, cart, pushcart

ارجاع به لغت dolly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dolly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dolly

لغات نزدیک dolly

پیشنهاد بهبود معانی