امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Drink

drɪŋk drɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    drank
  • شکل سوم:

    drunk
  • سوم‌شخص مفرد:

    drinks
  • وجه وصفی حال:

    drinking
  • شکل جمع:

    drinks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
نوشیدنی، آشامیدنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She ordered a cold drink from the café.
- او از کافه نوشیدنی خنکی را سفارش داد.
- The menu features a variety of tropical drinks.
- منوی این رستوران شامل انواع نوشیدنی‌های استوایی است.
- My favorite drink is orange juice.
- آشامیدنی موردعلاقه‌ی من آب‌پرتقال است.
noun countable uncountable A2
مشروب (نوشیدنی الکلی)
- She ordered her favorite drink at the bar.
- او در میخانه مشروب موردعلاقه‌اش را سفارش داد.
- Excessive consumption of drinks can lead to health issues.
- مصرف بیش‌از اندازه‌ی مشروبات الکلی می‌تواند به مشکلات سلامتی منجر شود.
verb - intransitive verb - transitive A1
نوشیدن، آشامیدن، (مایع) خوردن
- I drink a glass of water every morning.
- من هر روز صبح یک لیوان آب می‌نوشم.
- The child drank milk before bedtime.
- کودک قبل‌از خواب شیر نوشید.
- He had drunk the entire bottle of fruit juice after hiking.
- او بعداز پیاده‌روی تمام بطری آب‌میوه را نوشیده بود.
- She prefers to drink tea rather than coffee.
- او آشامیدن چای را به قهوه ترجیح می‌دهد.
verb - intransitive A2
مشروب نوشیدن، می‌گساری کردن، باده خوردن، می نوشیدن، مشروب خوردن
- She decided to drink before heading out.
- او تصمیم گرفت که قبل‌از بیرون رفتن مشروب بنوشد.
- They gathered to drink and celebrate.
- آن‌ها دور هم جمع شدند تا مشروب بنوشند و جشن بگیرند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drink

  1. noun beverage; alcoholic beverage
    Synonyms:
    alcohol booze brew cup draft glass gulp libation liquid liquor potable potation potion refreshment shot sip slug spirits spot swallow swig taste thirst quencher toast
    Antonyms:
    food
  1. verb take in liquid
    Synonyms:
    absorb belt booze consume dissipate down drain gargle gulp guzzle hit the bottle imbibe indulge inhale irrigate lap liquor up nip partake of put away quaff sip slosh slurp soak up sop sponge suck sup swallow swig swill tank up thirst tipple toast toss off wash down wet whistle

Phrasal verbs

  • drink in

    جذب کردن، با اشتیاق پذیرفتن، به ضمیر خود وارد کردن

Collocations

  • drinking water

    آب آشامیدنی

    آب خوردن، آب آشامیدنی

  • drink deep (of)

    (همانند آشامیدن) به خود جذب کردن، پذیرفتن

Idioms

  • drink like a fish

    در میخوارگی زیاده‌روی کردن

    در میخوارگی افراط کردن، خیلی مشروب خوردن

  • the drink

    (عامیانه) دریا، اقیانوس

لغات هم‌خانواده drink

  • verb - transitive
    drink

ارجاع به لغت drink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drink

لغات نزدیک drink

پیشنهاد بهبود معانی