امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Drowsy

ˈdraʊzi ˈdraʊzi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    drowsier
  • صفت عالی:

    drowsiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
خواب‌آلود، چرت زن، کسل‌کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The medicine made me drowsy.
- دارو مرا خواب آلود کرد.
- She said something drowsily and put her head on the pillow.
- در حالت نیمه خواب حرفی زد و سرش را روی متکا گذاشت.
- a drowsy village on the Greek coast
- دهکده‌ای به خواب رفته در کرانه‌ی یونان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drowsy

  1. adjective sleepy
    Synonyms:
    comatose dazed dopy dozing dozy dreamy drugged half asleep heavy indolent lackadaisical languid lazy lethargic lulling napping nodding out of it restful sluggish slumberous snoozy somnolent soothing soporific tired torpid
    Antonyms:
    alert awake energized lively

ارجاع به لغت drowsy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drowsy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drowsy

لغات نزدیک drowsy

پیشنهاد بهبود معانی