امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Effectuate

əˈfektʃuːˌet əˈfektʃuːˌet
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، سبب شدن، ایجاد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- she strove successfully to effectuate a settlement, not by force but by reason
- او با موفقیت توانست توافق ایجاد کند، نه با زور؛ بلکه با استدلال
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد effectuate

  1. verb To be the cause of
    Synonyms:
    effect bring bring about bring on cause generate induce ingenerate lead to make occasion result in secure set off stir touch off trigger set up
  1. verb To bring about and carry to a successful conclusion
    Synonyms:
    bring off carry out carry through effect execute put through swing

ارجاع به لغت effectuate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «effectuate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/effectuate

لغات نزدیک effectuate

پیشنهاد بهبود معانی