با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Electrocute

ɪˈlektrəkjuːt ɪˈlektrəkjuːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    electrocuted
  • شکل سوم:

    electrocuted
  • سوم شخص مفرد:

    electrocutes
  • وجه وصفی حال:

    electrocuting

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
با برق کشتن، مردن در اثر برق
- The wire fell on him and he was electrocuted.
- سیم روی او افتاد و او در اثر برق گرفتگی درگذشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد electrocute

  1. verb execute
    Synonyms: put to death, kill by electric shock, fry, give the chair, put in the electric chair

ارجاع به لغت electrocute

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «electrocute» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/electrocute

لغات نزدیک electrocute

پیشنهاد بهبود معانی