با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Embattle

emˈbætəl emˈbætəl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
صف‌آرایی، حاضر به جنگ شدن، تحت فشار شدید قرار دادن
- The embattled troops were ready for action.
- قشون صف‌آرایی‌شده آماده‌ی عمل بود.
- We must all come to the aid of our embattled party.
- همگی باید به کمک حزبمان که از هر سو مورد حمله است، بشتابیم.
- The modern mother feels embattled.
- مادر امروزی احساس می‌کند که در فشار است.
- to embattle a city
- شهری را مستحکم کردن
- an embattled fortress wall
- دیواره‌ی دندانه‌دار دژ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embattle

  1. verb prepare for battle
    Synonyms: arm, array, equip, fortify, furnish, make ready, militarize, mobilize, prepare for combat, strengthen, supply

ارجاع به لغت embattle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embattle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embattle

لغات نزدیک embattle

پیشنهاد بهبود معانی