امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Embodiment

ɪmˈbɑːdimənt ɪmˈbɒdɪmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun
تجسم، در برداری، تضمین، درج

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- She is the embodiment of virtue.
- او مظهر پاکدامنی است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embodiment

  1. noun representation, manifestation
    Synonyms:
    apotheosis archetype cast collection comprehension conformation embracement encompassment epitome example exemplar exemplification expression form formation incarnation inclusion incorporation integration matter organization personification prosopopoeia quintessence realization reification structure symbol systematization type
    Antonyms:
    exclusion

ارجاع به لغت embodiment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embodiment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embodiment

لغات نزدیک embodiment

پیشنهاد بهبود معانی