امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Embody

ɪmˈbɑːdi ɪmˈbɒdi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    embodied
  • شکل سوم:

    embodied
  • سوم‌شخص مفرد:

    embodies
  • وجه وصفی حال:

    embodying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb C2
جسم دادن (به)، مجسم کردن، دربرداشتن، متضمن بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The day when souls will become embodied again.
- روزی که ارواح دوباره تن‌دار خواهند شد (به تن‌های خود حلول خواهند کرد).
- In Greek art, love was embodied as Cupid.
- در هنر یونان عشق به‌صورت کوپید مجسم می‌شد.
- a speech which embodied democratic ideals
- نطقی که نمایانگر آرمان‌های دموکراتیک بود
- the latest findings embodied in the new book
- آخرین کشفیاتی که در کتاب جدید گنجانده شده است
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embody

  1. verb represent; materialize
    Synonyms:
    actualize complete concretize demonstrate emblematize epitomize evince exemplify exhibit express exteriorize externalize hypostatize illustrate incarnate incorporate manifest mirror objectify personalize personify realize reify show stand for substantiate symbolize typify
    Antonyms:
    disembody exclude
  1. verb include, integrate
    Synonyms:
    absorb amalgamate assimilate blend bring together codify collect combine comprehend comprise concentrate consolidate contain embrace encompass establish fuse have incorporate involve merge organize subsume systematize take in unify
    Antonyms:
    disembody disintegrate exclude

ارجاع به لغت embody

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embody» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embody

لغات نزدیک embody

پیشنهاد بهبود معانی