امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Emotion

ɪˈmoʊʃn ɪˈməʊʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    emotions

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
احساس، هیجان، شور، عاطفه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Reason rather than emotion forms the main basis of his marriage.
- شالوده‌ی اصلی زندگی زناشویی او بر عقل استوار است نه بر احساسات.
- Suddenly he became angry but quickly controlled the emotion.
- ناگهان خشمگین شد ولی به‌ سرعت احساسش را کنترل کرد.
- She was overcome by emotion when she heard of her friend's death.
- هنگامی که خبر مرگ دوست خود را شنید، احساس بر او غالب شد.
- The commander was listening to the soldiers' emotions about the war.
- فرمانده به احساسات سربازان نسبت به جنگ گوش فرا می‌داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد emotion

  1. noun mental state
    Synonyms:
    affect affection affectivity agitation anger ardor commotion concern desire despair despondency disturbance drive ecstasy elation empathy excitability excitement feeling fervor grief gut reaction happiness inspiration joy love melancholy passion perturbation pride rage remorse responsiveness sadness satisfaction sensation sensibility sensitiveness sentiment shame sorrow sympathy thrill tremor vehemence vibes warmth zeal
    Antonyms:
    physicality

لغات هم‌خانواده emotion

  • verb - intransitive
    emote

ارجاع به لغت emotion

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «emotion» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/emotion

لغات نزدیک emotion

پیشنهاد بهبود معانی