با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Engrave

ɪnˈɡreɪv ɪnˈɡreɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    engraved
  • شکل سوم:

    engraved
  • سوم شخص مفرد:

    engraves
  • وجه وصفی حال:

    engraving

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
قلم زدن، کنده‌کاری کردن در، حکاکی کردن، گرآورکردن، نقش کردن، منقوش کردن
- His name was engraved on the tombstone.
- نام او بر سنگ گور حک شده بود.
- That event is engraved in my memory.
- آن رویداد بر خاطرم نقش بسته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد engrave

  1. verb carve letters or designs into
    Synonyms: bite, burn, chase, chisel, crosshatch, cut, diaper, embed, enchase, etch, fix, grave, hatch, impress, imprint, infix, ingrain, initial, inscribe, instill, intaglio, lithograph, lodge, mezzotint, ornament, print, scratch, stipple

ارجاع به لغت engrave

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «engrave» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/engrave

لغات نزدیک engrave

پیشنهاد بهبود معانی