امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Entertain

ent̬ərˈteɪn ˌentəˈteɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    entertained
  • شکل سوم:

    entertained
  • سوم‌شخص مفرد:

    entertains
  • وجه وصفی حال:

    entertaining

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb B1
پذیرایی کردن، مهمانی کردن از، سرگرم کردن، گرامی داشتن، عزیزداشتن، تفریح دادن، قبول کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He entertained the children with funny stories.
- او بچه‌ها را با داستان‌های خنده‌دار سرگرم می‌کرد.
- They entertained the soldiers with song and dance.
- سربازان را با آواز و رقص سرگرم می‌کردند.
- an entertaining show
- نمایشی سرگرم‌کننده
- I entertained my cousins over the weekend.
- در تعطیلات آخر هفته پسر عموهایم مهمانم بودند.
- I like to do a lot of entertaining.
- من از مهمان‌داری (پذیرایی کردن) خوشم می‌آید.
- Last night, Naheed and Jahangir entertained all of us for dinner.
- دیشب ناهید و جهانگیر همه‌ی ما را به شام دعوت کرده بودند.
- Do not ever entertain such a thought!
- هرگز چنین فکری را در سر نپروران!
- They are still entertaining hopes of a peaceful settlement of the matter.
- آنان هنوز امید به حل مسالمت‌آمیز آن مطلب را در سر می‌پرورانند.
- For a while, he entertained thoughts of emigrating.
- چند صباحی در فکر مهاجرت بود.
- He entertained a friendly correspondence with his teacher.
- به مکاتبه‌ی دوستانه با معلم خود ادامه داد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد entertain

  1. verb amuse
    Synonyms:
    absorb beguile captivate charm cheer comfort crack up delight distract divert ecstasize elate engross enliven enthrall gladden grab gratify humor indulge inspire inspirit interest knock dead make merry occupy pique please recreate regale relax satisfy slay solace stimulate tickle
    Antonyms:
    bore tire
  1. verb accommodate visitors
    Synonyms:
    admit be host board chaperone dine do the honors feed foster give a party harbor have a do have a get-together have company have guests have visitors house invite lodge nourish pick up the check pop for put up quarter receive recreate regale room show hospitality spring for throw a party treat welcome wine and dine
    Antonyms:
    refuse reject turn away
  1. verb think about seriously
    Synonyms:
    cherish cogitate on conceive consider contemplate deliberate foster harbor heed hold imagine keep in mind maintain muse over ponder recognize support think over
    Antonyms:
    disregard forget reject

لغات هم‌خانواده entertain

  • verb - transitive
    entertain

ارجاع به لغت entertain

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «entertain» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/entertain

لغات نزدیک entertain

پیشنهاد بهبود معانی