امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Enumerate

ɪˈnuːməreɪt ɪˈnjuːməreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    enumerated
  • شکل سوم:

    enumerated
  • سوم‌شخص مفرد:

    enumerates
  • وجه وصفی حال:

    enumerating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
شمردن، شمارش کردن، احصا کردن، برشمردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- more birds than I could enumerate
- پرندگانی بیش از آنچه که می‌توانستم بشمارم
- He enumerated the virtues of fasting.
- او محسنات روزه‌گیری را برشمرد.
verb - transitive
یک‌به‌یک نام بردن، صورت دادن، مشخص کردن، معین کردن
- We need not enumerate our needs for him.
- لازم نیست که نیازهای خود را برای او یک‌به‌یک ذکر کنیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد enumerate

  1. verb list, count
    Synonyms:
    add up calculate cite compute count noses detail figure identify inventory itemize keep tabs mention name number particularize quote recapitulate recite reckon recount rehearse relate run down run off specialize specify spell out sum take account of tally tell tick off total
    Antonyms:
    not count

ارجاع به لغت enumerate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «enumerate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/enumerate

لغات نزدیک enumerate

پیشنهاد بهبود معانی