امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Establishing

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    established
  • شکل سوم:

    established

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
سازمان‌دهی، سامان‌دهی، برقراری، تنسیق، تأسیس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She understood the importance of establishing a close rapport with clients.
- او اهمیت برقراری ارتباط دوستانه‌ی نزدیک با مشتریان را درک کرد.
- Having done my job in establishing the company, I decided that it was time I left the work to my sons.
- پس از اینکه وظیفه‌ام در تأسیس شرکت را انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که زمان آن فرارسیده است که کار را به پسرانم واگذار کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد establishing

  1. noun the act of founding
    Synonyms:
    organizing starting setting up beginning founding inaugurating instituting originating constituting initiating settling endowing chartering fixing subsidizing implementing stabilizing building regulating
    Antonyms:
    ending tearing down dissolving
  1. noun the act of proving
    Synonyms:
    verifying substantiating demonstrating authenticating corroborating validating confirming proving

ارجاع به لغت establishing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «establishing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/establishing

لغات نزدیک establishing

پیشنهاد بهبود معانی