امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Establishment

ɪˈstæblɪʃmənt ɪˈstæblɪʃmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    establishments

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
مؤسسه، بنگاه، سازمان، بنیاد، نهاد، تشکیلات

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- political establishment
- تشکیلات سیاسی
- She works at an educational establishment.
- او در یک مؤسسه‌ی آموزشی کار می‌کند.
noun uncountable
پایه‌ریزی، برپایی، بنا، تأسیس، تشکیل، ایجاد، برقراری، استقرار، تثبیت
noun countable
(با حرف بزرگ) ارباب قدرت، صاحبان نفوذ، مقامات، زعمای قوم، رژیم، دستگاه حاکم، نظام موجود، وضع موجود
noun uncountable
افراد، پرسنل، دست اندرکاران
noun countable
(در بریتانیا) کلیسای رسمی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد establishment

  1. noun organization; creation
    Synonyms:
    enactment endowment formation formulation foundation founding inauguration installation institution setting up
  1. noun business, institution
    Synonyms:
    abode building company concern corporation enterprise factory firm foundation house institute office organization outfit plant quarters residence setup structure system workplace
  1. noun ruling class; bureaucracy
    Synonyms:
    authority city hall conservatives diehards established order Old Guard powers that be them the system
    Antonyms:
    proletariat

لغات هم‌خانواده establishment

  • noun
    establishment

ارجاع به لغت establishment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «establishment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/establishment

لغات نزدیک establishment

پیشنهاد بهبود معانی