امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Executive

ɪɡˈzekjətɪv ɪɡˈzekjətɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    executives
  • صفت تفضیلی:

    more executive
  • صفت عالی:

    most executive

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
اجرایی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- executive board
- تابلوی اجرایی
- executive director
- مدیر اجرایی
noun countable
مجری، مدیر، هیئت رئیسه، مدیر عامل، کارگزار
- one of the company's executives
- یکی از مدیران عامل شرکت
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد executive

  1. adjective administrative
    Synonyms:
    controlling decision-making directing governing managerial managing ruling
  1. noun person who manages an organization
    Synonyms:
    administration administrator big wheel boss brass businessperson CEO chief CO commander director directorate entrepreneur exec government governor head head honcho head person heavyweight hierarchy higher-up industrialist key player leader leadership management manager officer official skipper supervisor top brass tycoon VIP

لغات هم‌خانواده executive

ارجاع به لغت executive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «executive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/executive

لغات نزدیک executive

پیشنهاد بهبود معانی