امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Expedient

ɪkˈspiːdiənt ɪkˈspiːdiənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
شایسته، مصلحت، مناسب، بی‌باکانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The president did not find it expedient to attend the meeting.
- رئیس‌جمهور صلاح ندانست که در جلسه حضور یابد.
- He found it expedient to sacrifice the unborn child to save the mother.
- ناگزیر شد برای نجات مادر کودک زاده‌نشده‌ی او را فدا کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد expedient

  1. adjective worthwhile, appropriate
    Synonyms: ad hoc, advantageous, advisable, beneficial, convenient, desirable, discreet, effective, feasible, fit, fitting, helpful, judicious, meet, opportune, politic, possible, practicable, practical, pragmatic, profitable, proper, prudent, seasonable, suitable, tactical, timely, useful, utilitarian, wise
    Antonyms: inappropriate, inexpedient, unbeneficial, unprofitable, unworthwhile
  2. noun resource
    Synonyms: contrivance, device, gency, instrument, instrumentality, makeshift, maneuver, means, measure, medium, method, recourse, refuge, resort, scheme, shift, stopgap, stratagem, substitute

ارجاع به لغت expedient

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «expedient» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/expedient

لغات نزدیک expedient

پیشنهاد بهبود معانی