امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fat

fæt fæt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    fats
  • صفت تفضیلی:

    fatter
  • صفت عالی:

    fattest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
چاق، فربه (شخص)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I saw a fat man eating a hamburger.
- مرد چاقی را دیدم که همبرگر می‌خورد.
- a fat woman
- زن چاق
- He has become very fat.
- او خیلی چاق شده است.
adjective
ضخیم، بزرگ، ستبر
- a fat book
- کتاب ضخیم
- He wore a fat sweater to stay warm in the cold weather.
- او پلیور ضخیمی پوشید تا در هوای سرد گرم بماند.
- the fat part of a bat
- بخش ستبر چوگان
adjective informal
انگلیسی بریتانیایی بسیار کم، هیچ
- Despite his promises, he did a fat lot to help us with the project.
- علی‌رغم وعده‌هایش، او بسیار کم در این پروژه به ما کمک کرد.
- She said she would cook dinner, but she did a fat lot in the end.
- او گفت که شام را می‌پزد اما درنهایت هیچ کاری نکرد.
adjective
انگلیسی آمریکایی ورزش آسان (برای ضربه زدن) (در بیسبال)
- The coach warned the pitcher not to throw any fat pitches in the upcoming game.
- مربی به بازیکن هشدار داد که در بازی پیش‌رو ضربه‌های آسان پرتاب نکند.
- The pitcher knew he made a mistake when he saw the fat pitch.
- ضربه‌زننده با دیدن ضربه‌ی آسان متوجه شد که اشتباه کرده است.
noun uncountable
چربی (ماده‌ای که زیر پوست انسان و جانوران ذخیره می‌شود و آن‌ها را گرم نگه می‌دارد)
- Bears rely on stored fat to survive during hibernation.
- خرس‌ها برای زنده ماندن در طول خواب زمستانی به چربی ذخیره‌شده متکی هستند.
- Exercise and a healthy diet can help decrease body fat over time.
- ورزش و رژیم غذایی سالم می‌تواند به کاهش چربی بدن در طول زمان کمک کند.
noun countable uncountable
غذا و آشپزی روغن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- Too much fat is not good for you.
- روغن زیاد برای شما خوب نیست.
- I prefer to cook with butter instead of fat.
- ترجیح می‌دهم به جای روغن با کره آشپزی کنم.
- the fat on top of the broth
- روغن روی آبگوشت
adjective
جانورشناسی پرواری link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده
- The fat pig waddled around the farmyard.
- خوک پرواری دور حیاط مزرعه می‌چرخید.
- The fat cow lazily grazed in the lush green pasture.
- گاو پرواری با تنبلی در مرتع سرسبز می‌چرید.
adjective
غذا و آشپزی چرب، پرروغن، پرچربی (گوشت و غذا)
- The fat hamburger dripped with grease.
- از همبرگر چرب چربی می‌چکید.
- The pizza was too fat.
- پیتزا خیلی چرب بود.
adjective
پردرآمد (کار و غیره)، ثروتمند، در ناز و نعمت (شخص و زندگی و غیره)، زیاد، گنده (حساب بانکی و غیره)، درشت، حسابی، رقم‌بالا (چک و غیره)، کلان (درآمد)، پرپول (کیف)، چشمگیر
- a fat job
- کار پردرآمد
- a fat role for a movie actor
- نقشی چشمگیر برای یک بازیگر سینما
- a fat life
- زندگی پرنازونعمت
adjective
حاصلخیز، پرمحصول، پربرکت (خاک و سال زراعی و غیره)
- seven fat years and seven lean years
- هفت سال پرمحصول و هفت سال کم‌محصول
- The farmer chose to plant his crops in the fat soil near the river.
- کشاورز ترجیح داد محصولاتش را در خاک حاصلخیز نزدیک رودخانه بکارد.
adjective informal
احمق، کودن، نادان (شخص)، احمقانه (رفتار و غیره)
- He made a fat mistake.
- مرتکب اشتباه احمقانه‌ای شد.
- Don't be so fat to think that plan will work.
- این‌فقدر احمق نباش که فکر کنی این طرح جواب می‌ده.
adjective
متورم (لب و غیره)
- Her fat ankle made it difficult for her to fit into her shoes.
- مچ پای متورمش باعث می‌شد که در کفش‌هایش قرار نگیرد.
- His fat lip was a result of the brawl at the party.
- لب متورم او نتیجه‌ی بزن‌بزن مهمونی بود.
verb - transitive
جانورشناسی چاق کردن، فربه کردن، پرواری کردن (گاو و گوسفند و غیره)
- He will fat the cattle for a few months before slaughter.
- او چند ماه پیش از ذبح گاوها را چاق می‌کند.
- He uses a special diet to quickly fat the livestock.
- او از رژیم غذایی خاصی برای فربه کردن سریع دام استفاده می‌کند.
noun
بهترین بخش (هر چیز)
- The fat of the market was dominated by the top players in the industry.
- بهترین بخش بازار تحت سلطه‌ی بازیگران برتر این صنعت بود.
- Only the fat of the crop was chosen to be sold at the market.
- فقط بهترین بخش محصول برای فروش در بازار انتخاب شد.
noun
چاقی، فربهی، گوشتالویی
- A person somewhat inclined to fat.
- آدمی که تا اندازه‌ای متمایل به چاقی بود.
- Her doctor told her she needed to lose weight because her fat was putting her health at risk.
- پزشکش به او گفت که باید وزن کم کند زیرا فربهی‌اش سلامتش را به خطر می‌اندازد.
noun
هرچیز زیادی، هرچیز غیرضروری (که بتوان آن را حذف و جدا کرد)
- We are trying to slice a little fat off the budget.
- ما داریم سعی می‌کنیم کمی از زوائد بودجه را بزنیم.
- The company had to cut the fat from their budget to stay afloat.
- این شرکت مجبور شد برای سرپا ماندن، از زوائد بودجه‌ی خود بکاهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fat

  1. adjective overweight
    Synonyms:
    beefy big blimp bovine brawny broad bulging bulky bull burly butterball chunky corpulent distended dumpy elephantine fleshy gargantuan gross heavy heavyset hefty husky inflated jelly-belly lard large meaty obese oversize paunchy plump plumpish ponderous porcine portly potbellied pudgy roly-poly rotund solid stout swollen thickset weighty whalelike
    Antonyms:
    skinny slender slight slim thin
  1. adjective containing an oily substance
    Synonyms:
    adipose fatlike fatty greasy oleaginous suety unctuous
    Antonyms:
    lean
  1. adjective productive, rich
    Synonyms:
    affluent cushy fertile flourishing fruitful good lucrative lush profitable prosperous remunerative thriving
    Antonyms:
    impoverished poor unproductive
  1. noun overweight, adipose tissue
    Synonyms:
    blubber bulk cellulite corpulence excess fatness flab flesh grease lard obesity overabundance overflow paunch plethora suet superfluity surfeit surplus tallow

Collocations

Idioms

  • fat chance

    عمرا، احتمال کم، غیرمیسر

  • a fat lot

    (عامیانه) بسیار کم، تقریباً هیچ

  • chew the fat

    (عامیانه) گپ زدن، (دوستانه) صحبت کردن، اختلاط کردن

  • the fat is in the fire

    کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمی‌توان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است

لغات هم‌خانواده fat

ارجاع به لغت fat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fat

لغات نزدیک fat

پیشنهاد بهبود معانی