امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Figured

ˈfɪɡjərd ˈfɪɡəd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
نقش‌دار، منقوش (شیشه و پارچه و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- She wore a dress with a figured pattern that caught everyone's attention at the party.
- او لباسی با طرح‌ نقش‌دار پوشیده بود که در مهمانی توجه همه را به خود جلب کرد.
- the figured fabric on the couch
- پارچه‌ی منقوش روی مبل
adjective
موسیقی شماردار، عددی
- The sheet music was written with figured chords to guide the pianist.
- نت با آکوردهای شماردار نوشته شده بود تا پیانیست را راهنمایی کند.
- The pianist glanced at the figured chords before beginning to play the piece.
- پیانیست پیش از شروع به نواختن قطعه، به آکوردهای عددی نگاه کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد figured

  1. verb Be or play a part of or in
    Synonyms:
    thought opined imaged judged entered pictured seen held fancied supposed projected deemed considered envisioned concluded believed visualized
  1. verb To figure out
    Synonyms:
    mastered comprehended
  1. verb Judge to be probable
    Synonyms:
    reckoned computed counted ciphered calculated numbered forecasted valued typified totalled thought symbolized symbolled summed solved schemed represented rated priced planned estimated formed cast cost contrived amounted
    Antonyms:
    guessed estimated
  1. verb To estimate
    Synonyms:
    guessed appraised
  1. adjective Highly decorated
    Synonyms:
    patterned scrolled flowered geometric

ارجاع به لغت figured

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «figured» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/figured

لغات نزدیک figured

پیشنهاد بهبود معانی