امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Figurehead

ˈfɪɡjərhed ˈfɪɡəhed
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    figureheads

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
رئیس پوشالی، رئیس بی‌نفوذ، دست‌نشانده، رهبر نمادین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The generals ran the country and the president was no more than a figurehead.
- ژنرال‌ها کشور را اداره می‌کردند و رئیس‌جمهور دست‌نشانده‌ای بیش نبود.
- As a figurehead, she represented the company at public events.
- او به‌عنوان رهبر نمادین، شرکت را در رویدادهای عمومی نمایندگی کرد.
noun countable
(جلوی کِشتی) مجسمه
- The old ship had a beautifully carved figurehead that depicted a fierce warrior.
- کشتی قدیمی دارای مجسمه‌ای بود که به‌زیبایی حکاکی شده بود که یک جنگجوی خشن را به تصویر می‌کشید.
- As the ship sailed, the figurehead seemed to guide them through the stormy seas.
- همان‌طور که کشتی درحال حرکت بود، به نظر می‌رسید که مجسمه آن‌ها را از میان دریاهای طوفانی راهنمایی می‌کند.
noun countable
رهبر، مقام تشریفاتی، رئیس
- The company appointed a figurehead to enhance its public image.
- این شرکت برای ارتقای وجهه‌ی عمومی خود یک رهبر برجسته را منصوب کرد.
- The company’s figurehead rarely made decisions, leaving management to others.
- رئیس شرکت به‌ندرت تصمیم می‌گرفت و مدیریت را به دیگران واگذار می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد figurehead

  1. noun person who is leader in name only
    Synonyms:
    cipher front mouthpiece nominal head nonentity nothing puppet straw boss straw person titular head token

ارجاع به لغت figurehead

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «figurehead» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/figurehead

لغات نزدیک figurehead

پیشنهاد بهبود معانی