با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Freeze

friːz friːz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    froze
  • شکل سوم:

    frozen
  • سوم شخص مفرد:

    freezes
  • وجه وصفی حال:

    freezing
  • شکل جمع:

    freezes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
منجمد شدن، مسدود شدن با یخ، بی حرکت شدن، فلج شدن، قادر به انجام کاری نبودن، خشک شدن، یخ زدن، میخکوب شدن
- The freeze destroyed the crop.
- یخ‌بندان محصولات را از بین برد.
- Freeze! or I'll shoot!
- بی‌حرکت! و الا شلیک می‌کنم!
- I froze with terror.
- از ترس خشکم زد.
- The wheels were frozen to the ground.
- (در اثر یخ‌بندان) چرخ‌ها به زمین چسبیده بود.
- I am freezing cold.
- خیلی سردم است (دارم از سرما یخ می‌زنم).
- The milk began to freeze.
- شیر شروع به یخ بستن کرد.
- The water pipe froze.
- لوله‌ی آب یخ زد.
- Water freezes in cold weather.
- آب در هوای سرد یخ می‌بندد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
منجمد کردن، بی‌حرکت ساختن، بی اندازه سرد کردن، سرما زده کردن، در اثر سرمازدگی مردن، متوقف کردن، ثابت کردن(قیمت ها و...)
- The government has ordered a freeze on wages and prices.
- دولت دستور داده است که مزدها و قیمت‌ها ثابت بماند.
- Drug traffickers' bank accounts were frozen.
- حساب‌های بانکی فروشندگان مواد مخدر را مسدود کردند.
- I froze the rest of the fish.
- بقیه‌ی گوشت ماهی را گذاشتیم یخ بزند.
- They agreed to freeze the production on nuclear bombs.
- آنان توافق کردند که تولید بمب‌های اتمی را متوقف کنند.
- Brokers and middlemen should be frozen out of the fruit market.
- دست دلال‌ها و واسطه‌ها باید از بازار میوه قطع شود.
noun countable
انجماد، یخ زدگی،، یخ بندان، سردی، نگاه داری مواد خوراکی و نوشابه در جای سرد، یخچال، سرد کننده
- freezing weather
- هوایی بسیار سرد (یخ‌بندان)
- frozen meat
- گوشت یخ‌زده
- Our pool is frozen over thinly.
- روی حوض ما یخ نازکی بسته است.
- Freeze can crack the pipes.
- یخ‌زدگی می‌تواند لوله‌ها را بترکاند.
- freezing point
- نقطه‌ی انجماد
- It is freezing outside.
- هوای بیرون مثل یخ است.
- a frozen lake
- دریاچه‌ی یخ‌بسته
- The freeze lasted until Nowruz.
- سرمای شدید تا نوروز ادامه داشت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
توقف تولید و آزمایش و استقرار تسلیحات نظامی
- the nuclear test freeze
- توقف (ایستانش) آزمایش‌های هسته‌ای
noun countable
پرورش گوسفند و صدور آن‌ها به خارج
noun countable
زندان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد freeze

  1. verb make cold enough to become solid
    Synonyms: benumb, bite, chill, chill to the bone, congeal, frost, glaciate, harden, ice over, ice up, nip, pierce, refrigerate, solidify, stiffen
    Antonyms: boil, heat
  2. verb stop
    Synonyms: dampen, depress, discourage, dishearten, fix, hold up, inhibit, peg, suspend
    Antonyms: continue, go

Phrasal verbs

  • freeze (on) to

    (عامیانه) چسبیدن به، انگل کسی شدن، رها نکردن

  • freeze out

    1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرمازده شدن 2- (عامیانه- با سردی یا رفتار غیردوستانه و غیره) بیرون‌کردن، راه ندادن، اجازه‌ی شرکت ندادن

  • freeze over

    دارای لایه‌ای از یخ شدن، رویه بستن، یخ بستن

لغات هم‌خانواده freeze

ارجاع به لغت freeze

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «freeze» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/freeze

لغات نزدیک freeze

پیشنهاد بهبود معانی