با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Frisk

frɪsk frɪsk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
تفتیش و جستجو کردن، (خودمانی) جستجوی بدنی کردن، بازرسی بدنی کردن، تفتیش وجستجو خصوصا برای اسلحه و اموال دزدی
- The police frisked the smugglers.
- پلیس قاچاقچیان را بازرسی بدنی کرد.
verb - intransitive
با شادی تکان دادن، (از روی خوشی) جنباندن، از خوشی جست وخیز کردن، جست و خیز کردن
- The students were frisking in the yard.
- شاگردان در حیاط بالاوپایین می‌پریدند.
- The puppy was frisking its tail and licking my hand.
- توله‌سگ دم خود را تکان می‌داد و دست مرا می‌لیسید.
noun uncountable
حرکت تند و چالاک در رقص، ورجه وورجه، بازیگوشی، (مهجور) سر زنده، سر حال، شاد و خرم، بانشاط، مسرور
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد frisk

  1. verb cavort
    Synonyms: bounce, caper, dance, frolic, gambol, hop, jump, lark, leap, play, prance, rollick, romp, skip, sport, trip
  2. verb search
    Synonyms: check, fan, inspect, run over, shake down

ارجاع به لغت frisk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frisk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frisk

لغات نزدیک frisk

پیشنهاد بهبود معانی