با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Full-time

fʊlˈtaɪm fʊlˈtaɪm
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (Noun): full time

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb B1
تمام‌وقت
- a full-time employee
- کارمند تمام‌وقت
- I am studying full-time to become a lawyer.
- به‌طور تمام‌وقت درس می‌خوانم تا وکیل شوم.
noun uncountable
انگلیسی بریتانیایی ورزش پایان مسابقه
- The fans cheered loudly as the referee signaled the full time.
- وقتی داور پایان مسابقه را اعلام کرد، هواداران با صدای بلند به تشویق پرداختند.
- The referee blew the whistle to signal full time.
- داور سوت زد تا پایان مسابقه را اعلام کند.
noun uncountable
زمان اشتغال به کار
- Full time for this job is 40 hours a week.
- زمان اشتغال به کار این کار ۴۰ ساعت در هفته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد full-time

  1. adjective For the entire time appropriate to an activity
    Antonyms: part-time, half-time

ارجاع به لغت full-time

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «full-time» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/full-time

لغات نزدیک full-time

پیشنهاد بهبود معانی