امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Grade

ɡreɪd ɡreɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    graded
  • شکل سوم:

    graded
  • سوم‌شخص مفرد:

    grades
  • وجه وصفی حال:

    grading
  • شکل جمع:

    grades

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive countable B2
پایه، درجه، درجه‌بندی، رتبه، مرحله، درجه شدت (مرض و تب)، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، درجه‌بندی کردن،دسته‌بندی کردن، طبقه‌بندی کردن، جورکردن، با هم آمیختن، اصلاح نژادکردن، هموار کردن، شیب منظم دادن، هموار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive countable
درجه، نمره، درجه‌بندی کردن، نمره دادن
- grade A eggs
- تخم‌مرغ درجه‌ی یک
- His grade is higher than mine.
- رتبه‌ی او از من بالاتر است.
- They have graded the apples by size.
- سیب‌ها را از نظر اندازه طبقه‌بندی کرده‌اند.
- fifth grade
- کلاس پنجم
- a passing grade
- نمره قبولی
- a failing grade
- نمره ردی
- He got the highest grade.
- او بالاترین نمره را گرفت.
- She has not yet graded all of the papers.
- هنوز همه‌ی ورقه‌ها را نمره نداده است.
- They graded up the cow with a pure-bred bull.
- گاو ماده را با گاوی اصیل جفت‌گیری کردند.
- The road grades down gently.
- راه دارای سرازیری ملایمی می‌شود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grade

  1. noun rank, step
    Synonyms:
    brand caliber category class classification condition degree division echelon estate form gradation group grouping league level mark notch order pigeonhole place position quality rung size stage standard station tier
  1. noun incline, slope
    Synonyms:
    acclivity ascent bank cant climb declivity descent downgrade elevation embankment gradient height hill inclination inclined plane lean leaning level obliquity pitch plane ramp rise slant tangent tilt upgrade
  1. verb evaluate, rank
    Synonyms:
    arrange assort brand class classify group order range rate sort value

Collocations

  • at grade

    هم‌تراز، هموار، هم‌پایه، در یک سطح

  • the grades

    دبستان، مدرسه‌ی ابتدایی

  • to be up to grade

    واجد شرایط، مطابق استاندارد، به درجه‌ی مطلوب

Idioms

  • to make the grade

    1- به بالای سر بالایی رسیدن 2- بر مشکلات فائق شدن، کامیاب شدن

لغات هم‌خانواده grade

  • noun
    grade
  • verb - transitive
    grade

ارجاع به لغت grade

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grade» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grade

لغات نزدیک grade

پیشنهاد بهبود معانی