با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Hair

her heə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hairs

توضیحات

همچنین در معنای سوم می‌توان از haircloth و در معنای پنجم از nature و character به‌‌جای hair استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
مو، موی سر، زلف، گیسو
- He has short hair.
- موی او کوتاه است.
- She has blonde hair.
- او گیسوان طلایی دارد.
- to comb one's hair
- موی خود را شانه زدن
- hair tonic
- داروی تقویت مو
noun uncountable
مو (روی بدن)، پرز، مویک، مویچه، کرک، تار (پوشش موی مانند روی گیاه)
- a cat with a shining, black coat of hair
- گربه‌ای با موی سیاه و براق
- Sticky hairs on the leaf's surface trap the insect.
- تارهای چسبناک روی برگ، حشره را گیر می‌اندازد.
- His chest is covered with black hair.
- سینه‌اش از موی سیاه پوشیده است.
noun uncountable
پارچه مو (پارچه‌ای سفت که معمولاً از موی اسب و یا از موهای پشمی شتر ساخته می‌شود.)
- The priest wore a robe made of coarse hair during rituals.
- کشیش در طول مراسم، ردایی از پارچه موی خشنی می‌پوشید.
- The monk preferred the austerity of a bed made of simple straw and hair.
- راهب ریاضت تختی که از نی ساده و پارچه مو ساخته شده بود را ترجیح داد.
noun countable
(میزان، فضا، اندازه، فاصله یا حاشیه) بسیار کم، بسیار نازک، اندازه‌ی یک تار مو
- The bullet missed my arm by a hair.
- گلوله از کنار بازویم رد شد.
- The door was open just a hair.
- در فقط به اندازه‌ی یک تار مو باز بود.
noun countable uncountable
سرشت، طبیعت، شخصیت، خاصیت، ماهیت
- The hair of the forest shimmered in the sunlight.
- طبیعت جنگل زیر نور آفتاب می‌درخشید.
- The hair of the mountains was covered in a blanket of snow.
- طبیعت کوهستان پوشیده از برف بود.
noun countable uncountable
رشته (شبیه به مو)، مویین
- The artist painted each strand of hair with meticulous detail.
- این هنرمند هر تار مویین را با جزئیات دقیق نقاشی کرد.
- The scientist studied the microscopic structure of hair under the microscope.
- این دانشمند ساختار میکروسکوپی رشته را زیر میکروسکوپ مطالعه کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hair

  1. noun threadlike growth on animate being
    Synonyms: beard, bristle, cilium, coiffure, cowlick, cut, down, eyebrow, eyelash, feeler, fiber, filament, fluff, fringe, frizzies, fur, grass, haircut, hairstyle, lock, mane, mop, moustache, quill, ruff, shock, sideburn, split ends, strand, thatch, tress, tuft, vibrissa, villus, whiskers, wig, wool

Collocations

  • curly hair

    موی مجعد، موی فر، موی فرفری

  • cropped hair

    موی کوتاه، موی ماشین شده

  • camel hair

    پارچه‌ی برک، پشم شتر

  • tear one's hair

    (از شدت غم و غیره) موی خود را کندن

Idioms

  • get in one's hair

    (عامیانه) اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن

  • hair of the dog (that bit one)

    (عامیانه) مشروب الکلی که برای از بین بردن خماری صبحگاهی نوشیده می‌شود

  • let one's hair down

    (عامیانه) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)

  • make one's hair stand on end

    وحشت‌زده یا مشمئز کردن

  • not turn a hair

    وحشت یا شگفتی یا شرم از خود نشان ندادن، خونسرد ماندن، اصلاً اهمیت ندادن

  • split hairs

    موشکافی کردن، به جزئیات (غیرضروری) پرداختن، مو از ماست کشیدن

    وارد جزئیات کم‌اهمیت شدن، موشکافی کردن

  • to wear one's hair in bunches

    گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن

  • neither hide nor hair

    اصلاً هیچ، هیچ اثری (از)

لغات هم‌خانواده hair

ارجاع به لغت hair

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hair» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hair

لغات نزدیک hair

پیشنهاد بهبود معانی