با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Horizontal

ˌhɑːrəˈzɑːntl ˌhɒrəˈzɒntl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more horizontal
  • صفت عالی:

    most horizontal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
افقی، مسطح، هموار، صاف، تخت، ترازی
- a horizontal line
- خط افقی
- a horizontal surface
- سطح هموار
- its branches grow horizontally.
- شاخه‌های آن به‌طور افقی رشد می‌کنند.
adjective
وابسته یا نزدیک به افق، افقی، کرانی، آسمان‌کرانی
- a horizontal glow
- درخششی در کنار آسمان
noun
(از نظر سطح تولید یا مقام) هم‌تراز، برابر، یکسان، همانند، همگانی
- horizontal price increases
- افزایش یکسان قیمت‌ها
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد horizontal

  1. adjective lying flat
    Synonyms: accumbent, aligned, even, flush, level, parallel, plane, recumbent, regular, smooth, straight, uniform
    Antonyms: upright, vertical

ارجاع به لغت horizontal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «horizontal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/horizontal

لغات نزدیک horizontal

پیشنهاد بهبود معانی