با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Ice

aɪs aɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    iced
  • شکل سوم:

    iced
  • سوم شخص مفرد:

    ices
  • وجه وصفی حال:

    icing
  • شکل جمع:

    ices

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A2
یخ
- Do you want your drink with or without ice?
- نوشابه‌ی خود را با یخ می‌خواهی یا بدون یخ؟
- Very cold water turns into ice.
- آب خیلی سرد تبدیل به یخ می‌شود.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی قدیمی بستنی
- The shop down the street sells the best ice in town.
- مغازه‌ی پایین خیابان بهترین بستنی شهر را می‌فروشد.
- Let's go grab some delicious ice.
- بیا بریم یه بستنی خوشمزه بخوریم.
noun slang uncountable informal
الماس
- The ice bracelet sparkled in the sunlight.
- دست‌بند الماس زیر نور خورشید برق می‌زد.
- The ice ring on her finger caught everyone's attention.
- حلقه‌ی الماس روی انگشت او توجه همه را به خود جلب کرد.
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی غذا و آشپزی شکرپوش‌ کردن (کیک)
- I need to ice this cake before the party begins.
- باید این کیک را قبل از شروع مهمانی شکرپوش کنم.
- She loves to ice cookies.
- دوست دارد کلوچه‌ها را شکرپوش کند.
slang verb - transitive
انگلیسی آمریکایی کشتن
- The assassin was paid handsomely to ice him.
- قاتل دستمزد زیادی دریافت کرد تا او را بکشد.
- The gang member was arrested for attempting to ice a rival gang member.
- این عضو باند به دلیل تلاش برای کشتن یکی از اعضای باند رقیب دستگیر شد.
verb - transitive
ورزش معطل کردن (در فوتبال آمریکایی)
- The opposing team used their final timeout to ice the kicker.
- تیم حریف از آخرین وقت استراحت خود برای معطل کردن ضربه‌زننده استفاده کرد.
- The coach decided to ice the kicker by calling a timeout right before the kick.
- مربی تصمیم گرفت پیش از ضربه زدن، ضربه‌زننده را با وقت استراحت معطل کند.
verb - transitive
ورزش بدون برخورد تا پشت زمین حریف فرستادن (گوی) (در هاکی روی یخ)
- The player attempted to ice the puck to the other end of the rink.
- بازیکن تلاش کرد تا گوی را تا انتهای دیگر زمین بازی بفرستد.
- The coach instructed the team to avoid icing the puck to prevent penalties.
- مربی به تیم دستور داد برای جلوگیری از ضربات پنالتی، از فرستادن توپ بدون برخورد تا پشت زمین حریف خودداری کنند.
abbreviation noun singular
آیس (Immigration and Customs Enforcement) (با حروف بزرگ) (اعمال مهاجرت و گمرک ایالات متحده)
- ICE deported several individuals last week.
- آیس هفته‌ی گذشته چندین نفر را اخراج کرد.
- ICE plays a crucial role in border security.
- آیس نقش مهمی در امنیت مرزها ایفا می‌کند.
abbreviation noun uncountable
در مواقع اضطراری (In Case of Emergency) (با حروف بزرگ)
- Don't forget to set up an ICE number on your phone.
- فراموش نکنید که یک شماره‌ی در مواقع اضطراری در تلفن خود تنظیم کنید.
- Always keep your ICE details accessible.
- همیشه جزئیات در مواقع اضطراری خود را در دسترس نگه دارید.
noun
مجازی یخ، سردی
- The ice between them melted.
- یخ بین آن‌ها آب شد.
- Despite his smile, there was an underlying ice in his demeanor.
- علی‌رغم لبخندش، سردی نهفته‌ای در رفتارش وجود داشت.
- The ice in her voice revealed her unwillingness.
- سردی صدای او بی‌میلی او را آشکار می‌کرد.
noun
سینما و تئاتر رشوه (به کارمند تماشاخانه)
- The theater employee received an ice for securing front-row tickets.
- کارمند تئاتر برای دادن بلیت‌های ردیف اول رشوه دریافت کرد.
- The fan handed an ice to the theater employee, hoping for the best seats.
- هوادار به امید بهترین صندلی‌ها، به کارمند تئاتر رشوه داد.
noun informal
یخ (فرم غلیظ و بسیار قوی متامفتامین (شیشه) با عوارض جانبی خطرناک)
- He was arrested for possession of ice.
- به دلیل داشتن یخ دستگیر شد.
- The growing use of ice among young adults is concerning.
- افزایش استفاده از یخ در بین جوانان نگران‌کننده است.
verb - intransitive verb - transitive
از/با یخ پوشیده شدن، یخ بستن، یخ زدن، با یخ پوشاندن، از یخ پوشاندن، یخ‌پوش کردن
- iced-over lakes
- دریاچه‌های یخ‌زده
- The snow had iced the road and made it slippery.
- برف راه را یخ‌پوش و لیز کرده بود.
- The refrigerator was so cold that the bottles had iced.
- یخچال آن‌قدر سرد بود که بطری‌ها یخ زده بودند.
- The car engine iced up.
- موتور اتومبیل یخ زد.
verb - transitive
در یخ گذاشتن
- Ice the champagne before serving.
- قبل از نوشیدن (بطری) شامپاین را در یخ بگذارید.
- Can you please ice the drinks for the party?
- آیا می‌توانید لطفا نوشیدنی‌های مهمانی را در یخ بگذارید؟
verb - transitive
قطعی کردن
- They made another goal to ice the victory.
- برای قطعی کردن پیروزی یک گل دیگر هم زدند.
- Let's ice our reservation.
- بیایید رزرومان را قطعی کنیم.
suffix
وضع، حالت (ice-)
- Justice must be served for the victim.
- عدالت باید برای قربانی اجرا شود.
- The cowardice of the him surprised everyone in the town.
- بزدلی او همه را در شهر شگفت‌زده کرد.
abbreviation
موتور درون‌سوز (internal combustion engine) (با حروف بزرگ)
- The mechanic repaired the ICE in my truck.
- مکانیک موتور درون‌سوز کامیون من را تعمیر کرد.
- The ICE in the race car is powerful.
- موتور درون‌سوز موجود در این ماشین مسابقه قدرتمند است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ice

  1. noun frozen water
    Synonyms: chunk, crystal, cube ice, diamonds, dry ice, floe, glacier, glaze, hail, hailstone, iceberg, ice cube, icicle, permafrost, sleet
    Antonyms: water

Idioms

  • break the ice

    1- (بر مشکلات فایق شدن و) کاری را آغاز کردن 2- (در ایجاد آشنایی و صمیمیت) پیش‌قدم شدن، تعارف را کنار گذاشتن

  • cut no ice

    (امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن

    (عامیانه) نفوذ یا تأثیر نداشتن

  • on ice

    در یخ (غذا و نوشیدنی)

    معلق (طرح و برنامه و غیره)

  • on thin ice

    (عامیانه) در وضع خطرناک یا ناپایدار

  • put on ice

    در تعلیق نگه‌داشتن، اندروا کردن، آگیشیدن، به بعد موکول کردن

لغات هم‌خانواده ice

ارجاع به لغت ice

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ice» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ice

لغات نزدیک ice

پیشنهاد بهبود معانی