با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Intercept

ˌɪnt̬ərˈsept ˌɪnt̬ərˈsept ˌɪntəˈsept ˌɪntəˈsept
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    intercepted
  • شکل سوم:

    intercepted
  • سوم شخص مفرد:

    intercepts
  • وجه وصفی حال:

    intercepting
  • شکل جمع:

    intercepts

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
بریدن، قطع کردن، جدا کردن، حائل شدن، جلو کسی را گرفتن، جلو‌گیری کردن
- Our fighters intercepted enemy bombers and forced them to return.
- جنگنده‌های ما بمب‌افکن‌های دشمن را رهگیری کردند و آن‌ها را مجبور به بازگشت نمودند.
- I intercepted the opponent's pass.
- پاس حریف را قاپیدم.
- He wanted to flee the country but he was intercepted at the border.
- او می‌خواست از کشور فرار کند؛ ولی در مرز راهش را بستند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intercept

  1. verb head off; interrupt
    Synonyms: ambush, appropriate, arrest, block, catch, check, curb, cut in, cut off, deflect, head off at pass, hijack, hinder, interlope, interpose, make off with, obstruct, prevent, seize, shortstop, stop, take, take away
    Antonyms: abet, forward, help

ارجاع به لغت intercept

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intercept» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intercept

لغات نزدیک intercept

پیشنهاد بهبود معانی