با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Juggle

ˈdʒʌɡl ˈdʒʌɡl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    juggled
  • شکل سوم:

    juggled
  • سوم شخص مفرد:

    juggles
  • وجه وصفی حال:

    juggling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
در هوا این دست و آن دست کردن (توپ و غیره)
- I tried to juggle three apples.
- سعی کردم سه سیب را در هوا این دست و آن دست کنم.
- My sister can juggle three oranges without dropping any of them.
- خواهرم می‌تواند سه پرتقال را بدون انداختن هیچ‌کدام از آن‌ها این دست و آن دست کند.
verb - transitive informal C2
هماهنگ کردن، تعادل برقرار کردن، همخوان کردن
- It can be challenging to juggle work and personal commitments.
- هماهنگ کردن تعهدات کاری و شخصی می‌تواند چالش‌برانگیز باشد.
- She managed to juggle her full-time job, volunteer work, and taking care of her family.
- او موفق شد بین کار تمام‌وقت خود، کار داوطلبانه و مراقبت از خانواده‌اش تعادل برقرار کند.
verb - transitive informal
دست بردن، دست‌کاری کردن، تغییر دادن
- to juggle figures so as to show profit
- برای نشان دادن سود در ارقام دست بردن
- He was accused of juggling the unemployment statistics to make it seem like he was successful in creating jobs.
- او متهم بود که آمار بیکاری را دست‌کاری کرده تا به نظر برسد که در ایجاد شغل موفق بوده است.
verb - intransitive
چند ... را در هوا این دست و آن دست کردن، تردستی کردن با (توپ و غیره)
- He learned to juggle with three balls.
- او یاد گرفت که با سه توپ تردستی کند.
- Tom realized his ability to juggle.
- تام به توانایی‌اش در این دست و آن دست کردن پی برد.
noun
تردستی
- His juggle of the coins left the crowd in awe.
- تردستی او با سکه جمعیت را در هیبت فرو برد.
- She amazed the audience with her skillful juggle of multiple balls.
- تماشاگران را با تردستی ماهرانه‌اش با چندین توپ شگفت‌زده کرد.
noun
دست‌کاری (به‌ویژه برای رسیدن به هدف مطلوب)
- The politician's juggle of facts and figures was aimed at fooling the public.
- دست‌کاری حقایق و ارقام این سیاست‌مدار با هدف فریب افکار عمومی بود.
- The CEO's juggle of finances helped the company stay afloat during tough times.
- دست‌کاری مالی مدیرعامل به شرکت کمک کرد تا در دوران سخت سرپا بماند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد juggle

  1. verb mislead, falsify; handle several things at once
    Synonyms: alter, beguile, betray, bluff, change, conjure, delude, disguise, doctor, double-cross, fix, humbug, illude, maneuver, manipulate, misrepresent, modify, perform magic, prestidigitate, shuffle, take in, tamper with, trim
    Antonyms: be honest

ارجاع به لغت juggle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «juggle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/juggle

لغات نزدیک juggle

پیشنهاد بهبود معانی