با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Jumbled

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    jumbles
  • وجه وصفی حال:

    jumbling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
درهم‌برهم، آشفته، مغشوش، به‌هم‌ریخته
- jumbled thoughts and ideas
- افکار و اندیشه‌های آشفته
- The whole schedule got jumbled as a result of the hurricane.
- به‌ خاطر طوفان کل برنامه به هم ریخت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد jumbled

  1. adjective confused, mixed-up
    Synonyms: blurred, chaotic, cluttered, disarranged, disordered, disorderly, disorganized, in disarray, messy, misunderstood, out of order, scrambled, tangled, unsettled, unsorted, untidy

ارجاع به لغت jumbled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jumbled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/jumbled

لغات نزدیک jumbled

پیشنهاد بهبود معانی