امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Know

noʊ noʊ nəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    knew
  • شکل سوم:

    known
  • سوم‌شخص مفرد:

    knows
  • وجه وصفی حال:

    knowing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
دانستن، آگاه بودن، شناختن، خبر داشتن، بلد بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He knows the answer to any question.
- او پاسخ هر پرسشی را می‌داند.
- He knows five languages.
- او پنج زبان می‌داند.
- Do you know my name?
- اسم مرا میدانی؟
- You will know the truth and the truth shall save you.
- شما حقیقت را درخواهید یافت و حقیقت شما را رستگار خواهد کرد.
- I know his address.
- من نشانی او را بلدم.
- Do you know the way?
- راه را بلدی؟
- Do you know how to open this lock?
- بلدی این قفل را باز کنی؟
- to know the multiplication table
- جدول ضرب را بلد بودن
- He knows that everyone loves him.
- او می‌داند که همه دوستش دارند.
- Let me know of your arrival.
- ورود خود را به من اطلاع بده.
- How did you know?
- از کجا فهمیدی؟
- the importance of knowing oneself
- اهمیت خودشناسی
- I won't dance with a man I don't know.
- با مردی که نمی‌شناسم، نمی‌رقصم.
- I knew your father well.
- پدر شما را خوب می‌شناختم.
- I don't know any of the neighbors.
- با هیچکدام از همسایه‌ها آشنا نیستم.
- I don't know his face.
- قیافه‌ی او را به‌ یاد نمی‌آورم.
- She has known both pleasure and pain.
- او هم لذت چشیده است هم درد.
- to know right from wrong
- درست را از غلط تمییز دادن
- to know the difference between two things
- تفاوت دو چیز را تشخیص دادن
- You know best what should be done.
- خودت بهتر می‌دانی که چه کار باید کرد.
- Experts who know better laughed at this project.
- کارشناسانی که بیشتر آگاهی دارند به این طرح خندیدند.
- You are old enough to know better!
- سن تو آن‌قدر هست که بدانی!
- He is a little too lazy; you know what I mean?
- یک کمی تنبله؛ منظورم را می‌فهمی؟
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
آگاهی داشتن از، اطلاع داشتن از، آشنایی داشتن با
- I didn't know about his death.
- از فوت او بی‌خبر بودم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد know

  1. verb understand information
    Synonyms: apperceive, appreciate, apprehend, be acquainted, be cognizant, be conversant in, be informed, be learned, be master of, be read, be schooled, be versed, cognize, comprehend, differentiate, discern, discriminate, distinguish, experience, fathom, feel certain, get the idea, grasp, have, have down pat, have information, have knowledge of, keep up on, ken, learn, notice, on top of, perceive, prize, realize, recognize, see, undergo
    Antonyms: misinterpret, misunderstand
  2. verb be familiar with
    Synonyms: associate, be acquainted with, be friends with, experience, feel, fraternize, get acquainted, have dealings with, identify, savor, see, sustain, taste, undergo
    Antonyms: be ignorant, forget

Collocations

  • get to know someone

    با کسی آشنا شدن، کسی را خوب شناختن

  • i'm damned if i know

    به خدا نمی‌دانم، لعنت برمن اگر بدانم، اصلاً روحم خبر ندارد

  • know best

    از همه آگاه‌تر بودن یا بهتر بلد بودن

  • know better

    بیشتر آگاه بودن

Idioms

لغات هم‌خانواده know

ارجاع به لغت know

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «know» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/know

لغات نزدیک know

پیشنهاد بهبود معانی