با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Mainstay

ˈmeɪnsteɪ ˈmeɪnsteɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun
(دریانوردی) مهار اصلی که از نوک شاه‌دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد، تکیه‌گاه اصلی، وابستگی عمده، نقطه اتکا
- Oil is the mainstay of their economy.
- نفت شالوده‌ی اقتصاد آن‌ها است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mainstay

  1. noun chief support
    Synonyms: anchor, backbone, brace, bulwark, buttress, crutch, good right arm, linchpin, maintainer, pillar, prop, right-hand person, sinew, staff, standby, stay, strength, supporter, sustainer, upholder

ارجاع به لغت mainstay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mainstay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mainstay

لغات نزدیک mainstay

پیشنهاد بهبود معانی