با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

March

mɑːrtʃ mɑːtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    marched
  • شکل سوم:

    marched
  • سوم شخص مفرد:

    marches
  • وجه وصفی حال:

    marching
  • شکل جمع:

    marches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
راه‌پیمایی (مردم) (برای ابراز مخالفت یا موافقت با چیزی)
- a peace march
- راهپیمایی برای صلح
- The opposition party organized a protest march.
- حزب مخالف راهپیمایی اعتراضی‌ای را ترتیب داد.
noun countable
موسیقی مارش، رزم‌آهنگ
- The students performed a flawless march.
- دانش‌آموزان مارش بی‌عیب‌ونقصی را اجرا کردند.
- The military band played a powerful march during the parade.
- گروه موسیقی نظامی در رژه رزم‌آهنگ مقتدرانه‌ای را اجرا کرد.
noun countable uncountable
(نظامی) راه‌پیمایی، مارش
- The soldiers began their march.
- سربازان راه‌پیمایی خود را آغاز کردند.
- The rhythmic sound of boots hitting the ground echoed throughout the field during the march.
- صدای موزون برخورد چکمه‌ها به زمین در طول مارش در سراسر میدان پیچید.
noun singular
سیر، پیشرفت، جریان، حرکت
- the march of science
- سیر علم
- the march of events
- پیشرفت حوادث
- Our economy is on the march again.
- اقتصاد ما بار دیگر در حال پیشرفت است.
verb - intransitive C2
تندتند راه رفتن، با گام‌های تند رفتن (اغلب به دلیل عصبانیت)
- In a fit of rage, she began to march around the room, trying to calm herself down.
- او با عصبانیت شروع به تندتند راه رفتن در اطراف اتاق کرد و سعی کرد خود را آرام کند.
- The team captain told the players to march onto the field.
- کاپیتان تیم به بازیکنان گفت که با گام‌های تند وارد زمین شوند
verb - intransitive C1
راه‌پیمایی کردن (برای ابراز مخالفت یا موافقت با چیزی)
- Thousands of people gathered to march for equality and social justice.
- هزاران نفر برای برابری و عدالت اجتماعی راه‌پیمایی کردند.
- They decided to march through the city streets in protest against climate change.
- تصمیم گرفتند در اعتراض به تغییرات اقلیم در خیابان‌های شهر راه‌پیمایی کنند.
verb - intransitive verb - transitive
(نظامی) قدم‌رو کردن، قدم‌رو رفتن
- A column of soldiers were marching up the street.
- یک ستون سرباز داشتند در راستای خیابان قدم‌رو می‌کردند.
- He said that the troops would begin to march at the crack of dawn.
- او گفت که هنگام برآمدن خورشید لشگریان قدم‌رو رفتن را آغاز خواهند کرد.
- Forces that march toward greater social justice.
- نیروهایی که به‌سوی عدالت اجتماعی بیشتر، حرکت می‌کنند.
verb - intransitive
راه‌پیمایی کردن، نظامی‌وار راه رفتن
- The bride and groom marched into the hall.
- عروس و داماد نظامی‌وار وارد تالار شدند.
- We marched forty miles.
- چهل مایل راه‌پیمایی کردیم.
verb - transitive
قدم‌رو بردن، وادار به رفتن کردن
- The soldier marched the prisoners.
- سرباز زندانی‌ها را قدم‌رو برد.
- The protesters were forcefully marched away by the police.
- پلیس معترضان را به‌زور وادار به رفتن کرد.
noun countable uncountable A1
تقویم ماه مارس، ماه مارچ، سومین ماه میلادی (با M بزرگ) (مخفف این لغت Mar است.)
- In March, the days start getting longer and the weather begins to warm up.
- در ماه مارس، روزها طولانی‌تر می‌شوند و هوا شروع به گرم شدن می‌کند.
- In March nature begins to awaken from its winter slumber.
- در ماه مارس طبیعت شروع به بیدار شدن از خواب زمستانی خود می‌کند.
noun
منطقه‌ی مرزی (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- The soldiers patrolled the marches.
- سربازان در مناطق مرزی گشت می‌زدند.
- The village was located on the outskirts of the marches.
- روستا در حاشیه‌ی مناطق مرزی قرار داشت.
verb - intransitive
هم‌مرز بودن، مرز مشترک داشتن
- France and Belgium march together.
- فرانسه و بلژیک هم‌مرز هستند.
- Our land marches with the neighbor's land.
- زمین ما با زمین همسایه مرز مشترک دارد.
verb - intransitive
پیش رفتن، حرکت کردن (پیوسته)
- As the sun sets, time marches on.
- با غروب خورشید، زمان پیش می‌رود.
- With each passing day, time marches on.
- هر روز که می‌گذرد، زمان پیش می‌رود.
noun
راه‌پیمایی، پیاده‌روی
- We were too tired to begin another march.
- ما بیش از آن خسته بودیم که (بتوانیم) راهپیمایی دیگری را آغاز کنیم.
- I dreaded the thought of a march to the top of the mountain.
- من از فکر پیاده‌روی طولانی به نوک کوه وحشت داشتم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد march

  1. verb walk with deliberation
    Synonyms: advance, boot, debouch, drill, file, forge ahead, go on, hoof it, journey, mount, move, move out, pace, parade, patrol, pound, pound the pavement, proceed, progress, promenade, range, space, stalk, step, step out, stomp, stride, strut, traipse, tramp, tread

Phrasal verbs

  • march off

    راندن، وادار به رفتن کردن

Collocations

  • on the march

    در حال پیشرفت

  • the marches

    سرزمین‌های مرزی میان انگلیس و اسکاتلند و انگلیس و ویلز

Idioms

  • steal a march on

    (بدون جلب توجه) پیشروی کردن

    با سرعت‌عمل ابتکار عملیات را به دست گرفتن یا موقعیت خود را بهتر کردن

  • mad as a hatter (or march hare)

    کاملاً دیوانه

ارجاع به لغت march

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «march» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/march

لغات نزدیک march

پیشنهاد بهبود معانی