با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Marginal

ˈmɑːrdʒɪnl ˈmɑːdʒɪnl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more marginal
  • صفت عالی:

    most marginal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
(یاداشت، تفسیر) (مربوط به) حاشیه، حاشیه‌ای، کناری
- marginal notes
- حواشی
adjective
ناچیز، کم، کم‌اهمیت، جزئی، اندک
- have a marginal effect on something
- تأثیر کمی بر چیزی داشتن
- marginal land
- زمین نیمه‌بایر، زمین نیمه‌کشاورزی، زمین کم‌محصول
adjective
فرعی، جنبی، جانبی
adjective
اقتصاد (بازرگانی) نهایی
adjective
(مجلس) (حوزه، کرسی) حاشیه‌ای، میان مرزی، بینابینی، محل مناقشه
adjective
(مجلس) کرسی حاشیه‌ای، کرسی میان‌مرزی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد marginal

  1. adjective borderline; slight
    Synonyms: bordering, insignificant, low, minimal, minor, negligible, on the edge, peripheral, rimming, small, verging
    Antonyms: central, core, interior, internal

لغات هم‌خانواده marginal

ارجاع به لغت marginal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «marginal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/marginal

لغات نزدیک marginal

پیشنهاد بهبود معانی