امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Mass

mæs mæs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    masses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
انبوه، توده، جرم، حجم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The great mass of the continent is buried under an ice cap.
- بخش عمده‌ی این اقلیم زیر پوششی از یخ مدفون است.
- The mass of our imports consists of raw materials.
- بیشتر واردات ما را مواد خام تشکیل می‌دهد.
- A giant that was hiding its bulky mass behind a hill.
- غولی که جثه‌ی عظیم خود را در پشت تپه پنهان کرده بود.
- a mass of sand
- توده‌ای از شن
- a dense mass of smoke
- توده‌ی فشرده‌ای از دود
- mass center
- مرکز جرم
- mass production
- فرآوری انبوه، تولید انبوه
- a mass of data
- مقدار فراوانی از داده‌ها
- a mass of cuts and wounds
- تعداد زیادی بریدگی و زخم
- the mass of these printed materials
- حجم این چیزهای چاپ شده، حجم این مطبوعات
- in the face of that elephant's mass and power
- در برابر بزرگی و نیروی آن فیل
- a building of such mass and height
- ساختمانی به آن بزرگی و بلندی
- mass migration
- کوچ دسته جمعی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
توده، کپه، گروه، جمع، قسمت عمده، توده مردم
- a mass of spectators
- توده‌ای از تماشاگران
- a mass demonstration
- تظاهرات عظیم
- mass education
- آموزش همگانی
- mass psychology
- روانشناسی توده(ها)
- mass hysteria
- هیستری جمعی (آبستاکی همگانی)
- a mass murder
- قتل عام
- He was loved by the masses.
- توده‌ی مردم او را دوست می‌داشتند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
مراسم عشا ربانی
verb - transitive
جمع آوری کردن
- He massed his forces around the city.
- او نیروهای خود را در اطراف شهر جمع کرد.
verb - intransitive
جمع شدن، انباشته شدن
- Dark clouds were massed and rain seemed more likely.
- ابرهای تیره روی هم انباشته شده بودند و باران محتمل‌تر می‌نمود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mass

  1. noun body of matter; considerable portion
    Synonyms:
    accumulation aggregate assemblage band batch block bulk bunch chunk clot coagulation collection combination concretion conglomeration core corpus crowd entirety gob great deal greater part group heap horde host hunk knot lion’s share load lot lump majority mob mound mountain much number object peck piece pile plurality preponderance pyramid quantity shock stack staple stockpile sum sum total throng totality troop volume wad whole
  1. noun bulk, measurement
    Synonyms:
    dimension extent greatness magnitude size span volume

Collocations

  • in the mass

    دسته جمعی، همه با هم، به طور کلی، مشترکا

  • the masses

    آحاد مردم، توده‌های مردم، عوام‌الناس، توده‌ها، عامه

ارجاع به لغت mass

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mass

لغات نزدیک mass

پیشنهاد بهبود معانی