با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Matted

ˈmætɪd ˈmætɪd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
(مو و غیره) کرک، ژولیده، کرک‌شده، درهم‌برهم، حصیری
- Her hair was matted and unkempt.
- موهایش کرک و وز بود.
- The athlete's hair was matted with sweat.
- موهای ورزشکار در اثر عرق ژولیده شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد matted

  1. adjective tangled
    Synonyms: disordered, kinky, knotted, rumpled, snarled, tousled, twisted, uncombed
    Antonyms: unknotted, untangled

ارجاع به لغت matted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «matted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/matted

لغات نزدیک matted

پیشنهاد بهبود معانی