با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Meal

miːl miːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    meals

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun A1
غذا، خوراکی، هنگام خوردن (صبحانه یا ناهار یا شام)، میان وعده
- The meal consisted of rice and kabob and salad.
- غذا شامل چلو، کباب و سالاد بود.
- I have to have a hot meal at night.
- شب‌ها حتماً باید خوراک گرم بخورم.
- Finish your meal!
- خوراکت را تمام کن!
- He said a prayer before every evening meal.
- او همیشه پیش از شام دعا می‌کرد.
noun
بلغور (گندم یا جو یا ذرت و غیره)، کنجاله، هر چیز بلغور مانند
- cornmeal
- بلغور ذرت
- linseed meal
- کنجاله‌ی برزک
- fish meal
- آرد ماهی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد meal

  1. noun food, often taken by several individuals
    Synonyms: together banquet, blue plate, board, breakfast, brunch, carryout, chow, chow time, collation, cookout, dessert, din-din, dinner, eats, fare, feast, feed, grub, lunch, luncheon, mess, munchies, picnic, potluck, refection, refreshment, regalement, repast, snack, special, spread, square meal, supper, table, tea
    Antonyms: snack

ارجاع به لغت meal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «meal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/meal

لغات نزدیک meal

پیشنهاد بهبود معانی