با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Meridian

məˈrɪdiən məˈrɪdiən
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun adjective
نیم‌روز، ظهر، خط نصف‌النهار، دایره طول، اوج، درجه کمال
- It was harder to find a wife now that he had passed his meridian.
- اکنون که اوج زندگی خود را پشت سر گذاشته بود، یافتن همسر مشکل‌تر شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد meridian

  1. noun summit, climax
    Synonyms: acme, apex, apogee, crest, culmination, extremity, high noon, high-water mark, peak, pinnacle, zenith

ارجاع به لغت meridian

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «meridian» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/meridian

لغات نزدیک meridian

پیشنهاد بهبود معانی