امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Monotonous

məˈnɑːt̬nəs məˈnɒtnəs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
یکنواخت، خسته‌کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He tried to keep his voice calm and monotonous as he spoke.
- درحالی که صحبت می‌کرد، سعی داشت آرامی و یکنواختی صدای خود را حفظ کند.
- the monotonous life of prisoners
- زندگی یکنواخت و خسته‌کننده‌ی زندانیان
- a monotonous landscape
- منظره‌ی ملالت‌انگیز
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد monotonous

  1. adjective all the same, remaining the same
    Synonyms: banausic, blah, boring, colorless, dreary, droning, dull, dull as dishwater, flat, flat as pancake, ho-hum, humdrum, monotone, nothing, pedestrian, plodding, prosaic, puts one to sleep, recurrent, reiterated, repetitious, repetitive, samely, sing-song, soporific, tedious, tiresome, toneless, treadmill, unchanged, unchanging, uniform, uninflected, uninteresting, unrelieved, unvaried, unvarying, wearisome, wearying
    Antonyms: changing, ever-changing, exciting, lively, variable, versatile

ارجاع به لغت monotonous

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «monotonous» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/monotonous

لغات نزدیک monotonous

پیشنهاد بهبود معانی