معنی operational به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌɑːpəˈreɪʃnl ˌɒpəˈreɪʃnəl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

قابل استفاده، مؤثر، دایر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- operational symbols

- نمادهای کاربردی

- Our fleet is fully operational.

- ناوگان ما کاملاً آماده‌ی عملیات است.

- The new spaceship will be operational in one year.

- سفینه‌ی جدید تا یک سال دیگر به کار خواهد افتاد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد operational

adjective functional

Synonyms:

fit in service in working order operative practicable practical prepared ready serviceable usable useful viable workable working

لغات هم‌خانواده operational

noun
operation, cooperation, operative, cooperative, operator

adjective
operational, operative, cooperative

verb - intransitive
operate, cooperate

adverb
operationally, cooperatively

ارجاع به لغت operational

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «operational» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/operational

لغات نزدیک operational

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return