امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Organize

ˈɔːrɡnaɪz ˈɔːɡənaɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    organized
  • شکل سوم:

    organized
  • سوم‌شخص مفرد:

    organizes
  • وجه وصفی حال:

    organizing

توضیحات

حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی organise است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
سازمند کردن، سازمان دادن، سرو صورت دادن، برپا کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He has been hired to organize the company from top to bottom.
- او را استخدام کرده‌اند که شرکت را به طور کلی سازمان بدهد.
- The workers' meeting had been organized by the socialists.
- گردهمایی کارگران توسط سوسیالیست‌ها ترتیب داده شده بود.
- Homa organized a great party.
- هما مهمانی بزرگی برپا کرد.
verb - transitive
درست کردن
verb - transitive
تشکیل دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن
- They have organized a new political party.
- آن‌ها یک حزب سیاسی جدید تشکیل داده‌اند.
verb - transitive
سازماندهی کردن
- He organized the army into a modern fighting machine.
- او ارتش را به‌ صورت یک ماشین جنگی امروزی سازماندهی کرد.
verb - transitive
مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن
- to organize the files
- پرونده‌ها را مرتب کردن
- to organize one's thoughts
- افکار خود را منظم کردن
- to organize an essay
- مقاله‌ای را طرح‌ریزی کردن
- She organized the chairs around the table.
- او صندلی‌ها را دور میز چید.
verb - intransitive
ترتیب دادن
verb - intransitive
(در اتحادیه‌ی کارگری و غیره) متشکل کردن
- The workers have the right to organize.
- کارگران حق دارند در اتحادیه شرکت کنند.
verb - intransitive
سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد organize

  1. verb arrange, systematize
    Synonyms: adapt, adjust, be responsible for, catalogue, classify, codify, combine, compose, constitute, construct, coordinate, correlate, create, dispose, establish, fashion, fit, form, formulate, frame, get going, get together, group, harmonize, lick into shape, line up, look after, marshal, methodize, mold, pigeonhole, put in order, put together, range, regulate, run, see to, settle, set up, shape, standardize, straighten, straighten out, tabulate, tailor, take care of, whip into shape
    Antonyms: destroy, disarrange, disorder, disorganize

لغات هم‌خانواده organize

ارجاع به لغت organize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «organize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/organize

لغات نزدیک organize

پیشنهاد بهبود معانی