با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Pinnacle

ˈpɪnəkl ˈpɪnəkl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
اوج، منتهی درجه، قله نوک‌تیز، رأس، برج
- men who have reached the pinnacle of fame
- مردانی که به اوج شهرت رسیده‌اند
- He did not desire to be pinnacled, but rather preferred to lead an ordinary life.
- میل نداشت که او را به عرش برسانند؛ بلکه بیشتر می‌خواست دارای زندگی عادی‌ای باشد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pinnacle

  1. noun top, crest
    Synonyms: acme, apex, apogee, climax, cone, crown, culmination, greatest, height, max, most, needle, obelisk, peak, pyramid, spire, steeple, summit, tops, tower, vertex, zenith
    Antonyms: base, bottom, nadir

ارجاع به لغت pinnacle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pinnacle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pinnacle

لغات نزدیک pinnacle

پیشنهاد بهبود معانی