با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Pivotal

ˈpɪvətl ˈpɪvətl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more pivotal
  • صفت عالی:

    most pivotal

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
محوری، اساسی، مؤثر
- a pivotal shaft
- میله‌ی محوری
- one of the pivotal events in the history of Iran
- یکی از رویدادهای سرنوشت‌ساز در تاریخ ایران
- He holds a pivotal position in this company.
- در این شرکت یک مقام کلیدی دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pivotal

  1. adjective important
    Synonyms: cardinal, central, climactic, critical, crucial, decisive, determining, essential, focal, middle, momentous, overriding, overruling, principal, ruling, vital
    Antonyms: inconsequential, unimportant, unsubstantial

ارجاع به لغت pivotal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pivotal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pivotal

لغات نزدیک pivotal

پیشنهاد بهبود معانی