با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Pull

pʊl pʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pulled
  • شکل سوم:

    pulled
  • سوم شخص مفرد:

    pulls
  • وجه وصفی حال:

    pulling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A2
کشیدن، به طرف خود کشیدن، کندن، چیدن
- to pull a raid
- اقدام به حمله‌ی ناگهانی کردن
- The police pulled us over.
- پلیس ما را متوقف کرد.
- The race pulled a large crowd.
- مسابقه تماشاچیان فراوانی را جلب کرد.
- The horse was pulling the cart.
- اسب گاری را می‌کشید.
- to pull a wheel from a car
- چرخ ماشین را درآوردن
- to pull a plant by the root
- گیاهی را از ریشه کندن
- to pull a cork from a bottle
- چوب‌پنبه را از بطری درآوردن
- to pull a rifle's trigger
- ماشه‌ی تفنگ را کشیدن
- to pull a drawer
- کشو را کشیدن
- Suddenly she pulled a gun.
- ناگهان هفت‌تیر کشید.
- to pull a tooth
- دندان کشیدن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
انجام دادن، به انجام رساندن
verb - transitive
خودداری کردن، جلوگیری کردن
- to pull one's punches
- از مشت محکم زدن خودداری کردن
verb - transitive
(عضله) ضرب دیدن، ضرب دیده کردن
- to pull a muscle
- ضرب دیدن عضله
noun countable
جرعه، قلپ
- She took a pull at the water.
- یک جرعه از آب را نوشید.
noun countable
(سیگار و غیره) پک
- He took a pull at his pipe.
- یک پک به پیپ خود زد.
noun countable
کشش، گیرایی، جاذبه
noun countable
کار سخت
- It's a long pull up the hill.
- بالارفتن از تپه کاری سخت و طولانی است.
noun countable
طناب
- a bellpull
- طناب زنگ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pull

  1. verb drawing something with force
    Synonyms: cull, dislocate, drag, evolve, extract, gather, haul, heave, jerk, lug, paddle, pick, pluck, remove, rend, rip, row, schlepp, sprain, strain, stretch, take out, tear, tow, trail, truck, tug, twitch, uproot, weed, wrench, yank
    Antonyms: push
  2. verb attract
    Synonyms: draw, entice, get, lure, magnetize, obtain, pick up, secure, win
    Antonyms: deter, repel, repulse

Phrasal verbs

  • pull ahead

    جلو زدن، سبقت گرفتن، پیش افتادن

  • pull apart

    از هم باز شدن

    (برای جلوگیری از دعوا و تنش) از هم جدا کردن

  • pull down

    خراب کردن، ویران کردن

    غلبه کردن، چیره شدن

    کاستن، کم کردن، پایین بردن

    حقوق گرفتن

  • pull for

    به نفع کسی تبلیغ کردن یا هورا کشیدن یا فعالیت کردن

  • pull in

    جلوگیری کردن، مانع شدن، مهار کردن

    دستگیر کردن، توقیف کردن

    به داخل کشیدن، به دست آوردن، جذب کردن

    (اتومبیل یا قطار) رسیدن

  • pull off

    انجام دادن، راست و ریس کردن (با موفقیت و علی‌رغم دشواری)

    راه افتادن (اتومبیل)

    درآوردن، از تن کندن (لباس)

    توقف کردن، پارک کردن (کنار جایی) (اتومبیل)

  • pull out

    لاین عوض کردن، شروع به حرکت کردن (با ماشین)

    عقب‌نشینی کردن

    توقف کردن

    رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، ترک کردن، بیرون آمدن، خارج شدن

  • pull over

    کنار زدن، کنار بردن (ماشین و غیره)

  • pull through

    (بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن، بهبود یافتن

    در تنگنا کمک کردن، در سختی به کسی کمک کردن

  • pull up

    ایستادن، متوقف کردن

    سرزنش کردن، ملامت کردن

Idioms

  • pull a face

    دهن‌کجی کردن، شکلک درآوردن

    قیافه گرفتن، قیافه عوض کردن، ژست گرفتن

  • pull oneself together

    به‌خود آمدن، خود را جمع و جور کردن، عنان اختیار را از کف ندادن

  • pull the wool over someone's eyes

    گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن

ارجاع به لغت pull

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pull» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pull

پیشنهاد بهبود معانی