امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pulse

pʌls pʌls
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pulsed
  • شکل سوم:

    pulsed
  • سوم‌شخص مفرد:

    pulses
  • وجه وصفی حال:

    pulsing
  • شکل جمع:

    pulses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
زیست‌شناسی نبض، تپش، ضربان link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی زیست‌شناسی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Her pulse beats fast.
- نبض او تند می‌زند.
- to take somebody's pulse
- نبض کسی را گرفتن (سنجیدن)
- the political pulse of the country
- (مجازی) نبض سیاسی کشور
noun countable
تکانه، ریتم، تپ‌تپ، پت‌پت
- the pulse of an engine
- پت‌پت موتور
- With each pulse of the engine, the car moved closer to its destination.
- با هر تکانه‌ی موتور، ماشین به مقصد نزدیک‌تر می‌شد.
noun countable uncountable
تکان، ضربه (روشن و خاموش کردن سریع دستگاه برای مخلوط کردن غذا)
- A quick pulse is all it takes to chop nuts finely in the food processor.
- یک ضربه‌ی سریع تمام چیزی است که برای خرد کردن آجیل در غذاساز لازم است.
- The pulse of the food processor was perfect for blending the ingredients smoothly.
- تکان غذاساز برای ترکیب نرم و روان مواد عالی بود.
noun plural
غذا و آشپزی (pulses) حبوبات (پخته‌شده) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- Pulses are a great source of protein for vegetarians.
- حبوبات منبع عالی پروتئین برای گیاه‌خواران هستند.
- I like to add a variety of pulses to my salads for extra nutrition.
- من دوست دارم برای قوت بیشتر، انواع حبوبات را به سالادم اضافه کنم.
verb - intransitive verb - transitive
تپیدن، زدن، تپش داشتن، ضربان داشتن، (زخم) زُق‌زُق کردن، تکان خوردن
- The dancer's body seemed to pulse in time with the music.
- به نظر می‌رسید بدن رقصنده با موسیقی به‌موقع تکان می‌خورد.
- His veins pulsed with adrenaline as he ran.
- درحالی‌که می‌دوید، رگ‌هایش از آدرنالین ضربان داشت.
verb - intransitive verb - transitive
مخلوط کردن، (یکدست) درآوردن
- To create a fine puree, pulse the vegetables in the processor until smooth.
- برای ایجاد یک پوره‌ی خوب، سبزیجات را در غذاساز مخلوط کنید تا یکدست شود.
- She pulsed the ingredients in the food processor to achieve a smooth texture.
- او برای رسیدن به بافتی صاف، مواد را در غذاساز مخلوط کرد.
noun countable
فیزیک تپ، پالس
- a pulse of sound
- تپ صدا
- The pulse of the laser illuminated the dark room.
- پالس لیزر اتاق تاریک را روشن کرد.
noun countable uncountable
موسیقی ضرب، ریتم
- The pulse of the music filled the room with energy.
- ریتم موسیقی فضای اتاق را پر از انرژی کرد.
- The loud pulse of the alarm startled the sleeping dog.
- ضرب بلند زنگ خطر سگ خوابیده را بهت‌زده کرد.
noun uncountable
سرزندگی، انرژی، رمق
- The pulse of the city could be felt in the bustling streets and vibrant energy of its inhabitants
- سرزندگی شهر را می‌توان در خیابان‌های شلوغ و انرژی پرجنب‌وجوش ساکنان آن حس کرد.
- In times of crisis, a strong sense of community can be the pulse that unites us all.
- در مواقع بحران، خرد مقتدر جامعه می‌تواند سرزندگی باشد که همه‌ی ما را متحد می‌کند.
noun countable
برق پالس، تکانه، تپ، ضربه
- a pulse of light
- تپ نور
- pulse generator
- مولد تکانه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pulse

  1. noun rhythm, beat
    Synonyms:
    beating oscillation pulsation stroke throb throbbing vibration
  1. verb quiver, beat
    Synonyms:
    drum fluctuate hammer oscillate palpitate pound pump roar throb thrum thud thump tick vibrate

Collocations

  • pulse through something

    در امتداد یا درون چیزی تپیدن، (به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن

ارجاع به لغت pulse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pulse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pulse

لغات نزدیک pulse

پیشنهاد بهبود معانی