امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Quicken

ˈkwɪkən ˈkwɪkən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    quickened
  • شکل سوم:

    quickened
  • سوم‌شخص مفرد:

    quickens
  • وجه وصفی حال:

    quickening

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
زنده کردن، جان دادن به، روح بخشیدن، تسریع شدن، تخمیرکردن، زنده شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Warm spring days that quicken the earth.
- روزهای گرم بهاری که زمین را زنده می‌کند.
- She quickened my interest with colorful stories.
- او با داستان‌های دل‌انگیز علاقه‌ی مرا برانگیخت.
- aspirations which quicken the energies of men
- آرزوهایی که به انسان نیرو می‌بخشد
- As soon as she saw the policeman, she quickened her steps.
- تا مأمور پلیس را دید قدم‌های خود را تند کرد.
- The baby quickened in her womb.
- کودک در شکم او (مادر) تکان می‌خورد.
- The embryo quickens and grows.
- نطفه جان می‌گیرد و بزرگ می‌شود.
- The pulse quickens with fear.
- در اثر ترس ضربان قلب تند می‌شود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد quicken

  1. verb make faster; invigorate
    Synonyms:
    accelerate activate actuate animate arouse awaken dispatch energize excite expedite galvanize goad grow hasten hurry impel incite increase innervate innerve inspire kindle liven make haste motivate move pique precipitate promote refresh revitalize revive rouse shake up speed spring spur step up stimulate stir strengthen urge vitalize vivificate vivify
    Antonyms:
    dull retard slow weaken

ارجاع به لغت quicken

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quicken» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/quicken

لغات نزدیک quicken

پیشنهاد بهبود معانی