امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ring

rɪŋ rɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rang
  • شکل سوم:

    rung
  • سوم‌شخص مفرد:

    rings
  • وجه وصفی حال:

    ringing
  • شکل جمع:

    rings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
زنگ، صدا، طنین، ناقوس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the ring of a thin wineglass
- صدای جرنگ یک لیوان شراب‌خوری نازک
- the ring of a bell
- صدای زنگ
- I'll give you a ring tomorrow.
- فردا به تو تلفن خواهم کرد.
- There was a ring of truth in her words.
- از حرف‌هایش بوی حقیقت می‌آمد.
- the ring of their laughter
- طنین خنده‌ی آن‌ها
- the ring of hammer upon anvil
- صدای دینگ چکش بر روی سندان
- I heard a ring.
- صدای زنگ شنیدم.
- the ring of the phone
- زنگ تلفن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
دایره، حلقه
- smoke rings
- حلقه‌های دود
- the ring of the horizon
- دایره‌ی افق
- curtain rings
- حلقه‌های پرده
- the ring around Saturn
- حلقه‌ی دور زحل
noun countable
انگشتر، حلقه
noun countable
محفل، میدان، عرصه، گود
- a circus ring
- صحنه‌ی سیرک
- a bullring
- پهنه‌ی گاوبازی
verb - transitive
حلقه زدن، گرد آمدن، احاطه کردن
- The city is ringed by mountains.
- شهر توسط کوه احاطه شده است.
- Dogs were ringing the herd.
- سگ‌ها دور گله چرخ می‌زدند.
verb - transitive
تلفن کردن
- Ring me up again, o.k.?
- دوباره به من تلفن بزن، خب؟
verb - intransitive
چرخ خوردن
verb - intransitive
زنگ زدن
- The phone is ringing.
- تلفن دارد زنگ می‌زند.
- As a result of the blow his ears ring.
- در اثر ضربه گوش‌هایش صدا می‌کند.
- The doorbell rang.
- زنگ در صدا کرد.
verb - intransitive
به نظر رسیدن
- His efforts rang hollow.
- کوشش‌های او بیهوده می‌نمود.
- Her story doesn't ring true to me.
- به نظر من داستان او راست نمی‌نماید.
- Her words rang false.
- حرف‌های او به‌نظر دروغ می‌آمد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ring

  1. noun circle; circular object
    Synonyms:
    arena band brim circlet circuit circus enclosure eye girdle halo hoop loop ringlet rink round
  1. noun group participating together
    Synonyms:
    association band bloc bunch cabal camp cartel cell circle clan clique coalition combination combine corner coterie crew crowd faction gang in-group junta junto knot Mafia mob monopoly organization outfit party pool push racket syndicate troop troupe trust
  1. noun chime, bell-like noise
    Synonyms:
    buzz call clangor clank jangle jingle knell peal reverberation tinkle toll vibration
  1. verb encircle
    Synonyms:
    begird belt circle circumscribe compass confine enclose encompass gird girdle hem in inclose loop move around rim round seal off surround
    Antonyms:
    free
  1. verb chime; make bell-like noise
    Synonyms:
    bang beat bong buzz clang clap jangle jingle knell peal play pull punch resonate resound reverberate sound strike tinkle tintinnabulate toll vibrate

Phrasal verbs

  • ring in (or out)

    1- (با مهر زدن یا punch کردن) ورود یا خروج خود را ثبت کردن 2- (با سلام و صلوات) آوردن (یا بردن)

  • ring up

    (در صندوق فروشگاه و غیره) ثبت کردن، وارد کردن، حساب کردن

Collocations

  • ring a bell

    1- زنگ را زدن 2- خاطره‌ای را زنده کردن، به یاد آوردن، به‌نظر آشنا آمدن

  • ring road

    (انگلیس) جاده‌ی کمربندی (امریکا: beltway)

Idioms

  • ring a bell

    1- زنگ را زدن 2- خاطره‌ای را زنده کردن، به یاد آوردن، به‌نظر آشنا آمدن

  • ring down the curtain

    دستور پایین آوردن پرده را دادن

    به پایان رساندن

  • ring the bell

    (عامیانه) موفق شدن، به کامیابی رسیدن

ارجاع به لغت ring

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ring» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ring

لغات نزدیک ring

پیشنهاد بهبود معانی