امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Scale

skeɪl skeɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scaled
  • شکل سوم:

    scaled
  • سوم‌شخص مفرد:

    scales
  • وجه وصفی حال:

    scaling
  • شکل جمع:

    scales

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
ترازو، کفه ترازو، مقیاس، پایه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He put the watermelon on one scale and the weights on the other.
- هندوانه را روی یک کفه و وزنه‌ها را روی کفه‌ی دیگر گذاشت.
- a pair of scales
- ترازو کفه‌دار
- bathroom scales
- ترازوی حمام (در خانه)
noun countable
جانورشناسی پولک یا پوسته بدن جانور، فلس link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده
- These snakes have colorful scales.
- این مارها فلس‌های رنگارنگ دارند.
noun countable
هر چیز مدرج، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره
- This ruler has scales both in centimeter and in inches.
- این خط‌کش بر حسب سانتیمتر و هم اینچ مدرج شده است.
- the scale on a thermometer
- درجه‌بندی روی دماسنج
noun countable
مقیاس، اندازه، معیار، درجه، میزان، مقیاس نقشه، وسیله سنجش، خط مقیاس
- The salary scale goes from $ 60 to $ 90.
- اشل حقوق‌ها از 60 تا 90 دلار است.
- the scale of taxation
- مقیاس مالیات‌ها
- a wage scale
- معیار مزدها
- decimal scale
- مقیاس اعشاری
- the scale of our losses
- میزان ضررهای ما
- large-scale production of airplanes
- تولید هواپیما به تعداد زیاد
- agriculture on a small scale
- کشاورزی در مقیاس کم
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
تناسب، نسبت
- a scale model of a building
- مدل ساختمان با ابعاد کوچک‌تر (ولی با نسبت‌های همانند)
- a scale of one inch to a mile
- به نسبت یک اینچ به یک مایل
- a large-scale map
- نقشه‌ای که محل کوچکی را بزرگ نشان می‌دهد
noun countable
طبقه‌بندی، دسته‌بندی
- the social scale
- طبقه‌بندی اجتماعی
- the binary scale
- دسته‌بندی دوگانه
verb - transitive
پیمودن، بالا رفتن
- The first men to scale mount Everest.
- اولین مردانی که از کوه اورست بالا رفتند.
- In this poem, she scales new artistic heights.
- در این شعر به تعالی هنری جدیدی دست می‌یابد.
- This tree scales no more than 30 meters.
- این درخت بیش از 30 متر اندازه ندارد.
- to scale a castle wall
- از دیوار قلعه بالا رفتن
verb - transitive
مقیاس کردن، توزین کردن
- Production is scaled to consumption.
- تولید برحسب مصرف تنظیم شده است.
- They have scaled down the output of the mine.
- محصول معدن را کم کرده‌اند.
- to scale up imports
- واردات را زیاد کردن
verb - transitive
فلس‌گیری کردن
- You can scale a fish with a knife.
- می‌توانی ماهی را با چاقو فلس‌گیری کنی .
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scale

  1. noun graduated system
    Synonyms:
    calibration computation degrees extent gamut gradation hierarchy ladder order pecking order progression proportion range ranking rate ratio reach register rule scope sequence series spectrum spread steps system way
  1. noun thin covering, skin
    Synonyms:
    film flake incrustation lamina layer plate scurf
  1. verb ascend, climb
    Synonyms:
    clamber escalade escalate go up mount surmount
    Antonyms:
    descend
  1. verb measure
    Synonyms:
    adjust balance calibrate compare compute estimate gauge graduate proportion prorate regulate size

Collocations

  • in scale

    طبق مقیاس و نسبت‌های معین، با تناسب

  • out of scale

    بی‌تناسب، مخالف با مقیاس و نسبت‌های معین

Idioms

  • turn the scales

    تعیین کردن، تصمیم گرفتن، معین کردن، معلوم کردن

ارجاع به لغت scale

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scale» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scale

لغات نزدیک scale

پیشنهاد بهبود معانی