با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Servo

ˈsɜːrvoʊ ˈsɜːvəʊ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable informal
(انگلیسی استرالیایی) پمپ بنزین
- I stopped at the servo to fill up my car with petrol.
- در پمپ بنزین توقف کردم تا ماشینم را پر از بنزین کنم.
- The prices at the servo were much higher than I expected.
- قیمت‌های این پمپ بنزین بسیار بالاتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم.
noun countable
سروو (سرووموتور) (محرک چرخشی یا خطی که امکان کنترل دقیق موقعیت زاویه‌ای یا خطی سرعت و شتاب را فراهم می‌کند)
- The engineer adjusted the servo.
- مهندس سروو را تنظیم کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد servo

  1. noun Control system that converts a small mechanical motion into one requiring much greater power; may include a negative feedback system
    Synonyms: servomechanism, servosystem
  2. adjective Of or involving servomechanisms
    Synonyms: servomechanical

ارجاع به لغت servo

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «servo» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/servo

لغات نزدیک servo

پیشنهاد بهبود معانی